ماجرای عدل الهی، برای ذهن خیلی از ما، ماجرای یک علامت سوال بزرگ است که شاید از نوجوانی یا حتی کودکی، نشسته وسط ذهنمان و شبیه سنگ بزرگی شده در جادهی فکرهایمان؛ شبیه کسی که وسط راهِ رفتوآمدِ بقیه نشسته و همه مدام میگویند: از جلوی دست و پا برو کنار دیگر! مزاحمِ مردمآزار!
اگر دقیق به این علامت سوال بزرگ نگاه کنید، میبینید که از یک مشت علامت سوال کوچکتر ساخته شده؛ مثلاً «چرا خدا انقد به ما امر و نهی کرده؟»، «چرا خدا میخواد ما رو ببره جهنم؟»، «چرا خدا شیطان رو آفرید تا ما رو گول بزنه؟»، «چرا خدا بعضی آدما رو فقیر و بیچاره کرده؟»، «عدالت خدا یعنی چی وقتی این دنیا رو ظلم برداشته؟!»، «اگه خدا عادله، چرا همه رو یکسان خلق نکرده؟» «اگه خدا عادله، چرا من باید توی ایران به دنیا بیام و یکی دیگه توی سوییس؟!» «اصلا چرا خدا جنگ و فقر و بیماری رو آفریده؟»، «خدا نمیتونه بدیها رو از بین ببره؟» و انواع و اقسام سوالهای فراوانِ دیگر که همیشه بیجواب ماندهاند و آدم را بدبین و ناراضی و دلخور نگهداشتهاند... البته تا قبل از این کتاب پرطرفدار!
«معمای خیر و شر»، یک کتاب کمحجم و خوشخوان است که دو فصل دارد و زندگی خوانندههایش را هم به دو فصلِ قبل و بعد از خودش تقسیم میکند! کتابی که خیلی روان و روشن، در فصل اولش به انواع سوالاتی که در مورد «عدل الهی» وجود دارد، جواب میدهد؛ طوری که بعد از تمام کردنش، با دیدی روشنتر و دلی خوشتر به خودتان و زندگیتان نگاه میکنید و نفسی از سر آسودگی میکشید... فصل دومش هم در مورد «مسئلۀ شر» حرف میزند؛ از فلسفۀ وجود داشتنش و انواع و علتهایش، تا تناقضِ همیشگیِ بین وجود خدا و وجود بدیها، و حتی فایدههای شر!
وقتی به صفحهی آخرِ این کتاب ۱۲۲صفحهای برسید، معمای خیر و شر برایتان حل شده و علامت سوال بزرگِ توی ذهنتان، جایش را به یک شکلک لبخند بزرگ داده؛ آن وقت است که احساس خواهید کرد که یک تکه از مسیرِ بیشتر دوستداشتنِ خدا را به جای آرامآرام قدم زدن، یکهو پرواز کردهاید!