بخشی از کتاب:
من را انتخاب کن تمام کاری که می توانم بکنم این است که فریاد نزنم. ناخن هایم را در چوب دستی بلوط مارولا فرو می کنم و فشار می دهم تا جلوی تکان خوردنشان را بگیرم . دانه های عرق از پشتم پایین می غلتد اما نمی دانم از گرمای صبح زود است یا از قلبم که به سینه می کوبد. هر برج نگاهش از روی من رد می شد و می رفت.
امروز قرار نبود باز هم همان اتفاق بیافتد.
طره ای موی سفید برفی را پشت گوشم می زنم و تمام تلاشم را می کنم که بی حرکت بمانم مثل همیشه. ماما آگبا مراسم انتخاب را طاقت فرسا می کند به هر دختر آن قدر زل می زند که همه به خود می پیچیم...