ولی الله خاکدان: آن موقعها مثل حالا نبود که اسم 17 نفر در بروشور برای ساخت دکور بیاید و بعد هم که پرده کنار میرود تازه آدم یک دکور کج و کوله و فکسنی ببیند که حتی نتوانسته باشند پارچه روی چهارچوباش را به درستی بکشند. ما خودمان هم طراحاش بودیم، هم نجارش، هم مهندساش، هم جاروکشاش، هم... این طرز ساختن دکور بوده در این مملکت.مثلاً این شهرکی (هزار دستان) که ساخته شد، تمام تکنولوژی و مصالح و محاسبات و طرز به کار بردناش همه مال من است. حالا هرکس میآید همین کار را میکند و میگوید ما هم فلان کار را کردیم. نخیر آقا شما هیچ کاری نکردی فقط از من تقلید کردی.
واحد خاکدان: یکی از وظایف ادبیات یا سینما یا... این است که داستانهای ناگفتهی انسانها را بگوید... ولی برای کدام را؟ خیلی زیاد است... مثلاً در نقاشیهای من یکی از دلایلی که تِم مهاجر، مهاجرت، همیشه قدرت دارد و نمایان است، مربوط به همین داستانهایی است که من از بچگی شنیدم. چه مادربزرگها که قحطی وحشتناک دههی بیست میلادی در روسیه را دیده بودند، مثلاً زنی که بچهاش مرده به دنیا آمده، از گرسنگی، بچه را خورده بود! چیزهای این چنینی را وقتی از بچگی بشنوید، بعد مشکلات اوایل انقلاب ما در تهران که برخی غر میزدند، برای من السویه و عادی بود. مثلاً در صف کَره میایستادند و غر میزدند که چرا در صف ایستادند، در قیاس با مسائلی که پدربزرگها و مادربزرگها و دوستانشان و همرزمانشان را شنیده بودم...