در لندن ادواردین، جورج و مری دارلینگ در حال آماده شدن برای شرکت در یک مهمانی به دلیل شیطنتهای پسرانشان، جان و مایکل، که در حال اجرای داستانی از پیتر پن هستند که توسط خواهر بزرگترشان وندی به آنها گفته شده، مختل میشود. جورج عصبانی از وندی میخواهد که داستانها را رها کند و از فردا دیگر در اتاق پسرها نباشد، زیرا دیر یا زود، همه باید بزرگ شوند. در همان شب، خود پیتر برای یافتن سایه گمشده خود به اتاق پسرها میرسد...