به خودم که آمدم ترانه پیاده شده بود... رو به امیر گفت: پس خودتون مرجان و میارید دیگه؟...
وصدای امیر را شنیدم که گفت: بله... خیالتون راحت باشه...
نگاه به ترانه دادم... آخرین نگاه پر از اضطراب و در عین حال پر امیدش را به من انداخت و سر تکان داد... این سر تکان دادنش یعنی قوی باش... آره... خوبه... محکم باش... حرف بزن...