اغراق نیست بگوییم اگر از ادبیات قرن بیست جهان، داستایفسکی و فلوبر را برداریم پایه های اساسی این ساختمان فرو میریزد. تقریبا تمام نویسندگان بزرگ جهان از کافکا و مارکز و فاکنر و کامو و ژید و یوسا و بارتلمی پست مدرن و... از این دو نویسندۀ خلاق تاثیر پذیرفتهاند. کمتر نویسندهای می بینیم که به شخصیتهای عجیب و غیرعادی پرداخته باشد و رگه ای از تاثیر داستایفسکی را در آن نبینیم. و یا کمتر نویسندهای میبینیم که مثل داستایفسکی از همه کس و از هر شغلی بنویسد بدون آن که یکی را بر دیگری ترجیح داده باشد. و این به قول باختین یکی از کلیدهای اساسی رمان چند صدایی داستایفسکی است. شاید از شانس داستایفسکی بود که قرن بیستم، قرنی بسیار آشفته و پریشان همچون شخصیت های او شد والا خیلی از آثار تورگنیف و تالستوی و چخوف بسیار عالی هستند با آسمانی روشنتر و قشنگ، مخصوصا آثار تورگنیف. از گوگول حرف نمیزنم که نگین ادبیات جهان است در حوزه خودش.
میخائیل باختین به اقرار خیلی از متفکران بزرگ نیمه دوم قرن بیستم فرانسه، همچون تودوروف و کریستوا که مبلغ آثار و عقاید او در فرانسه و از این طریق در جهان بودند یکی از بزرگترین و مرموزترین منتقدان در قرن بیست است. باختین با طرح مباحثی چون گفت و گوگرایی (و به نوعی بینامتنیت)، رمان چند صدایی و کارناوال در ادبیات و مخصوصا با مطالعه در فرهنگ و هنر عامه از طریق پژوهش در آثار فرانسوا رابله تاثیری نازدودنی بر کل نقد ادبی و مطالعات فرهنگی جهان گذاشته است.
در اهمیت بوطیقای داستایفسکی همین بس که منتقدان بعد از چاپ این کتاب فهم داستایفسکی را به قبل و بعد باختین تقسیم کردهاند.