وقتی مامان و بابا شروع کردند به سوال کردن از من که چه کار کنند باحال به نظر برسند، اصلا عین خیالم نبود. راستش خیلی باحال بود که می دیدم آنها بالا و پایین می پرند و جفنگیات نوجوان ها را بلغور می کنند. این تا وقتی بود که سر و کله ی بابا با لباس های اجق و وجق دم مدرسه ی ما پیدا نشده بود اصلا باحال نیست. بهترین دوستم هم موافق است. آنها دیگر شورش را در آورده ان. باید دست از این کارهایشان بردارند.