
کتاب کافورپوش اثر عالیه عطایی
کتاب «کافورپوش» نوشتهی «عالیه عطایی» است. مانی برای پیدا کردن خواهر دوقلویش، رفعت، که به تعبیر خودش بخش زنانه وجودش است زندگی جنون آمیز ِ صامتی را آغاز میکند که بعد از گذشت چند صفحه از کتاب و مواجه نشدن خواننده با نقاط عطف و پستی و بلندی های داستانی به ما اطمینان خاطر میدهد، این جستجو یک کاوش عینی معمولی نیست. در قسمتی از کتاب میخوانیم: «آقاجان خستگی من را بهانه میکند و یعقوب به سمت خانه میرود. خیابانها همان است. این شهر عروس بزککرده است. ظاهرش هر روز قشنگتر میشود. شکل زنها و مردهایش هم قشنگتر میشود. همهشان لبهای صورتی خوشرنگ دارند و لپهای گُلی. چقدر این شهر دروغ میگوید. اگر کسی گذارش به اینجا افتاد، عمرا باور نمیکند که این مردم چطور روزگار میگذرانند. ساناز به نگین گفته بود: با حقوق کارمندی حتما همهشون دزدی میکنن!» این با زندگی ساناز جور در میآمد. ولی اینها دزد نیستند. آدمهای این شهر خودشان را از خودشان میدزدند و صورتشان را با سیلی سرخ میکنند. گاهی هم دلشان میسوزد و خودشان را به خودشان قرض میدهند تا دلشان هوایی بخورد. آقاجان، ما اینجا چهکار میکنیم؟ چرا سر از این شهر در آوردیم؟ چقدر باید حسرت بخوریم؟» این کتاب را انتشارات «ققنوس» منتشر کرده است.